دیدم او را آه بعد از بیست سال
گفتم :این خود اوست؟یا نه دیگری ست؟
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست؟یعنی آن پری ست؟
هر دوتن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم وحیران تر شدیم
هردوشایدباگذشت روزگار
در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد
(((عمر من بود او که از پیشم گذشت)))
رفت و در انبوه مردم گم شد او
باز هم مضمون شعری تازه گشت
بازهم افسانه مردم شد او
نظرات شما عزیزان:
|